در تهران قدیم ماه حج و مراسم حج که میرسید زنان به غیر از آماده شدن برای این ماه و گرفتن روزه و تکالیف شرعی برای خود تفریحاتی داشتند.
ایران آنلاین - زهره شریفی: در تهران قدیم ماه حج و مراسم حج که میرسید زنان به غیر از آماده شدن برای این ماه و گرفتن روزه و تکالیف شرعی برای خود تفریحاتی داشتند.
مونس الدوله در بخشهایی از خاطرات خود که به روایت سرگرمیها و تفریحات زنان میپردازد، اشاره اندکی به باورهای زنان در ایام ماه ذی الحجه می کند که همان هم جالب و خواندنی است.
یکی از این سرگرمیها که جزو مشغولیات ماه ذی الحجه بود، تماشای «شتر قربانی» بود.
مونس الدوله شتر قربانی را اینگونه برایمان تعریف کرده است: « این شتری بود که از اول ماه ذی الحجه آن را زینت میکردند و روز عید قربان، یک نفر از طرف پادشاه وقت این شتر را در میدان بهارستان گردش میداد.»
خرید چشم شتر و خون آن برای چشم نظرتماشاچیهای اصلی این مراسم زنها بودند که بیشتر برای آن میآمدند که یا چشم شتر یا کمی از خون آن را بخرند و با خود ببرند؛ چون در آن زمان باور داشتند که چشم و خون شتر قربانی برای دفع نظر و چشم زخم اثر معجزه آسایی دارد.
در کتابهای تاریخی دیگر هم که از تهران قدیم روایت شده است به این رسم ناخوشایند اشاره شده است، برای مثال جعفر شهری در کتاب خود به ماجرای شتر قربانی مفصل پرداخته است.
حرکت شتر قربانی در صبح عید قرباناو روایت کرده است که مراسم شتر قربانی تا انقراض سلسله قاجار و حتی اوایل حکومت رضاشاه هم جریان داشت به این صورت که شتر سالم و بدون عیب و نقصی را روز نهم ذی الحجه زینت و آرایش کرده و پایش را حنا گرفته و بهترین جهازات را بر او بسته، طاقه شالهای ترمه بر او پوشانیده، طاقههای زری از گردنش آویخته، منگوله زنگولهها تکی و ریسههای فراوان از سر و تنش آویزان میکردند.
همچنین آینههای کوچک و بزرگ قابدار بر پیشانی و گونهها و پهلوهایش نصب کرده و روز دهم یعنی صبح عید قربان حرکتش میدادند.
«شاهِ شتر قربانی» و دار و دسته اشنیابت این کار با شخصی بود که این سمت نسل به نسل به او رسیده و «شاه شتر قربانی» اش می گفتند. او در این روز به هیئت شاه در می آمد، جبه ترمه میپوشید، تاجی از برنز که به جواهرات بدلی آراسته شده بود بر سر میگذاشت.
چکمه های مهمیز دار به پا می کرد، جقهها و درجهها و نشانهای پر زرق و برق فراوان به خود میآویخت و شمشیر و نیزه به دست میگرفت و بر شتر مینشست و با جار و جنجال و هیاهو به همراه دسته موزیک و عدهای سواره و پیاده از خیابان علاءالدوله ( فردوسی امروز) به سوی میدان توپخانه می آمد.
حمله مردم با خنجر و دشنه و چاقو به شترتا اینجا «شاه شتر قربانی» با همان هیبت حرکت میکرد و دیگران در اطرافش شتر را مهار میکردند و مردم را کنار میزدند و «کور شو ! دور شو !» فریاد میزدند و خود شاه شتر بر بالای شتر نشسته و در کمال قدرت نظر بر اطراف میکرد و سبیلها را تاب میداد و امر و نهی میکرد و از احوال مردم و مملکت میپرسید و در حالی که یکی از پا رکابیهایش گزارش به عرض میرساند.
جعفر شهری بقیه ماجرا را این طور آورده است:«مملکت در امن و آسایش است و ملت به دعاگویی ذات همایونی مشغول میباشند و او به خود میبالید و باد به پردههای دماغ میانداخت.
یکی از میان ملتزمین دویده نیزهای که در دست داشت به گلوی شتر فرو برده او را نحر نموده و اطرافیان که مترصد آن بودند هر یک با خنجر و چاقو و دشنهای حملهور شده، شاه را از صدر جهاز به زمین افکنده هر کدام چیزش را ربوده اسباب شتر را غارت میکردند و به جان حیوان افتاده و زنده زنده در حالی که هنوز از پا در نیامده بود پاره پارهاش میکردند، گوشتهایش را غارت میکردند.»
تکه تکه کردن گوشت قربانی بین اصنافز آنجایی که ماه ذی الحجه از ماههای شریفه به حساب می آمد روزه گرفتن و اهتمام در عبادت هم مثل امروز از ویژگیهای این ماه بود، در این ماه نمازهای مستحبی بسیاری خوانده میشد از جمله نماز حضرت زهرا(س) و نماز هدیه و زیارت امام محمد باقر(ع) که وفات ایشان در روز هفتم این ماه بود.
تا روز عرفه که بعضی آن را روز قربان و بعضی مستحبی قربان دانسته و در دهان گوسفند نبات میگذاشتند و لباس تمیز میپوشیدند و به هم تهنیت میگفتند و اعمالی از قبیل غسل و خواندن زیارت امام حسین(ع) و دیگر مناجاتها در این روز انجام میشد
این مراسم اینچنین ادامه پیدا میکرد که مردم در ادامه این غارت تمام اسباب و جواهرات شاه شتر قربانی، را میربودند و گوشت او سهم بزرگان و به قول جعفر شهری کدخدایان هفت صنف میشد و این صنفها شامل: قصابها، سیرابیپزها، دباغها، نانواها، کله پزها، ماستبندها و صابونپزها بودکه تکههای گوشت را بریده و با خود میبردند و به دنبال آن بقیه مردم از سر و کول هم بالا میرفتند هر یک قطعه ای از بدن شتر را بریده فرار میکردند.
خواندن نمازهای مستحبی و غسل و زیارت امام حسین(ع)البته در کنار این خرافهها که ریشه در بی سوادی مردمان آن زمان داشت، از آنجایی که ماه ذی الحجه از ماههای شریفه به حساب می آمد روزه گرفتن و اهتمام در عبادت هم مثل امروز از ویژگیهای این ماه بود، در این ماه نمازهای مستحبی بسیاری خوانده میشد از جمله نماز حضرت زهرا(س) و نماز هدیه و زیارت امام محمد باقر(ع) که وفات ایشان در روز هفتم این ماه بود.
تا روز عرفه که بعضی آن را روز قربان و بعضی مستحبی قربان دانسته و در دهان گوسفند نبات میگذاشتند و لباس تمیز میپوشیدند و به هم تهنیت میگفتند و اعمالی از قبیل غسل و خواندن زیارت امام حسین(ع) و دیگر مناجاتها در این روز انجام میشد.
راه افتادن گلههای گوسفند در کوچه و محلاتروز عید قربان به غیر از برگزاری مراسم خرافه قربانی شتر، از تکالیف عرفی هر حاجی قربانی گوسفند بود. تا جایی که از دو روز مانده به عید گلههای کوچک و بزرگ گوسفند قربانی، کوچه محلات را پر کرده و با فریاد: آی گوسفند قربانی!
به مردم خبر آمدن عید قربان را میدادند و این قربانی کردن تا جایی بود که گاهی حاجی که حتی پول خرید گوسفند نداشت به خاطر آبرو و حرف و حدیث مردم با هزار سختی گوسفندی را قربانی میکرد.
تعطیلی دوزندهها و خیاطها در عید قرباناز دیگر کارهایی که در این روز انجام میشد تعطیلی کسب و کار دوزندهها و خیاطها بود، چون مردم در آن روزگار عقیده داشتند که به کار بردن سوزن و جوالدوز و امثال آن در عید قربان موجب تیغ رفتن به پای حاجیها در مکه میشود و باور خرافه زنان هم این بود که سوزن زدن در این روز سبب عقربک ( جراحت گوشه ناخن) خواهد شد !
خشک کردن چشم گوسفند تا نصب کردن استخوان کله آن سر در خانه
باور دیگری که مردم در آن روزگار داشتند این بود که چشم گوسفند قربانی را خشک کرده برای رفع چشم بد، جهت «نظرقربانی» نگه میداشتند و شاخ آن را برای غلبه بر دشمن در جیب میگذاشتند و مدفوع گوسفند را برای دور ساختن شیطان از خانه دود میکردند و تکه نباتی که هنگام سر بریدن در دهان قربانی گذاشته بودند برای رفع لال شدن هنگام نزاع و آسان گذشتن از پل صراط میخوردند یا در کفن میگذاشتند و از گوشتش غذا پخته برای درمان بیماری بدون آنکه غذای دیگری بدهند به خورد بیمار میدادند و استخوان کلهاش را برای رفع قضا و بلا سر در خانه میگذاشتند.
«وقارالدوله» همسر ناصرالدین شاه و رفتن به سفر حجمونس الدوله تنها چند خط در خاطرات خود به مراسم زنان در ماه ذی الحجه اشاره کرده است اما به طور مفصل از چگونگی حج رفتن زنان و آداب و رسوم آنان برای رفتن به مکه برایمان نوشته است که در گزارشهای قبلی که درباره چگونگی مسافرت زنان نوشته شده بود، آمده است.
اما در کتاب تاریخی و اسناد موجود دست نوشتههای زنی به نام «سکینه سلطان وقارالدوله» همسر ناصرالدین شاه از سال 1279 موجود است که به روایت روزشمار سفر خود به مکه پرداخته است که بسیار خواندنی و قابل اهمیت است.
نوشتن سفرنامه عتبات عالیات و حج، به قلم یک زن قجریسفرنامه عتبات عالیات و مکه مکرمه سکینه سلطان وقارالدوله اصفهانی کوچک - همسر ناصرالدین شاه قاجار- که در سال 1317 قمری به عراق و حجاز برای زیارت عتبات عالیات و حج مشرف شده بود به کوشش رسول جعفریان و کیانوش کیانی هفتلنگ به نام «روزنامه سفر عتبات و مکه » نوشته خود وقارالدوله منتشر شده است.
اهمیت این سفرنامه از آن رو است که نویسنده آن یک زن است. پس از سفرنامه دختر فرهاد میرزا و همینطور علویه کرمانی، این سومین سفرنامه زنانه است که از این دوره در اختیار ماست.
شاید سفرنامههای دیگری هم باشد که بعدها یافت شود. وقارالدوله که در تهران زندگی میکرده است، در سال 1279 شمسی یعنی چهار سال بعد از کشته شدن ناصرالدین شاه، مصمم به سفر عتبات و حج میشود.
همراه این زن در این سفر برادرش آقا میرزا محمد علیخان است و از همان زمانی که تصمیم به رفتن گرفته، شروع به نگارش سفرنامه کرده است.
یادداشت خواندنی «وقارالدوله» در ابتدای سفرنامهاشیادداشتی که در صفحه نخست سفرنامه آمده، انتساب آن را به وقارالدوله نشان داده و اشاراتی به زندگی این زن دارد: «سکینه سلطان خانم اصفهانی کوچک ـ دامت عفتها ـ که از جمله حرمهای شاهنشاه سعید شهید ـ نور الله مضجعه ـ بوده و بعد از شاه شهید از عنایت و مرحمت شاهنشاه عالم پناه اعلیحضرت قدر قدرت شهریاری ظلاللهی مظفرالدین شاه .
خلد الله ملکه و شید ارکان دولته ـ ملقبه به لقب وقارالدوله گردیده و با این عنایت شاهانه سرافراز شده و در سنه 1317 هجری به مکه معظمه مشرف گردیده و این مختصر روزنامه را قلمی نموده و از حضرت حق جلت عظمته چنین مسالت مینماید که عمر و دولت و حشمت و ابهت پادشاه جمجاه عالم پناه پاینده و برقرار فرماید و تیغ بیدریغش را بر فرق اعادی دین و دولت بر او قاطع فرماید و دولت جاوید مدت را به ظهور باهرالنور قائم آل محمد ـ صلوات الله علیه ـ پیوسته بدارد. آمین یا رب العالمین.»
بر اساس اسناد تاریخی این یادداشت باید همان سال 1280 شمسی که سفرنامه تدوین شده، نوشته شده باشد. در آن زمان، وقارالدوله همچنان جوان بوده چرا که در جایی هم در سفرنامهاش به اینکه جوان است اشاره کرده است.
اما اینکه دقیقا چه زمانی متولد شده و چه سالی درگذشته، باید جستوجوی بیشتری صورت گیرد که مورخین در پی آن هستند. براساس آنچه از این سفرنامه به دست آمده است او پس از کشته شدن ناصرالدین شاه، به عقد شخصی به نام میرزا اسماعیل خان معتصمالملک درآمده است.
علاقه و شیدایی همسر ناصرالدین شاه نسبت به اوجالب است که وقار الدوله در قسمتهای زیادی از کتابش به جز روایت سفر مکه از ناصرالدین شاه و علاقه به او میگوید:«غروب روز جمعه به زیارت حضرت عبدالعظیم مشرف شده و بعد به زیارت مقبره شاه شهید بهطوری گریه کردم که روح از تنم نزدیک بود پرواز کند! با دل پرخون، از مقبره مبارک و از عکس مبارکش اذن مرخصی گرفته، بیرون آمدم».
این علاقه وقارالدوله در بازگشت که 18ماه بعد از رفتن او از تهران بوده، اول به زیارت شاهعبدالعظیم آمده و سپس سر قبر ناصرالدین شاه رفته است و در کتابش این چنین آورده است «از آنجا گذشته به حضرت عبدالعظیم ـ علیهالسلام ـ مشرف شده، زیاد ذوق کردم که بحمدالله باز به این فیض عظیم زیارت رسیدم. بعد به زیارت قبر شاه شهید ـ نورالله مضجعه ـ مشرف شدم. گریه زیادی کردم.
گفتم قربانت بروم. از دولت آستان مبارکت به شرف زیارت خانه خدا مشرف شدم. همهجا نایبالزیاره بودم. خدا میداند که چقدر طلب مغفرت و زیارت برای شما کردم. آیا از من راضی هستی؟ آیا نان و نمک شما به من حلال است؟
زیاد گریه کرد».از آنجایی که او در سفر زیارتی ناصرالدین شاه به عراق، همراه وی بوده در میانه راه مکه از او بسیار یاد میکند: «خلاصه، صبح چهار ساعت از دسته گذشته، منزل فرسفج رسیدیم.
دیدم همان صحرا، همان رودخانه. اما آن سال که اینجا آمدم کجا، امشب کجا! آن شب، سفر عراق لب همین رودخانه سراپرده زده بودند. یادم آمد و دادم آمد... ».
نگارش سفرنامه «وقارالدوله » در حین سفراین زن درباره نوشتن این سفرنامه، اطلاعات جالبی به ما داده است. شاید آخرین نکتهای که در کتاب آورده، در ایجاد انگیزه او موثر بوده است. زنی از درباریان پیش از رفتن از اوخواسته است تمام مخارج سفر را از جزئی و کلی بنویسد و او نیز میگوید چنین کرده است.
نگارش وقارالدوله در مسیر سفر بوده و حتی زمانی که شرایط دشواری داشته مدام در پی فرصتی بوده تا نگارش این روزنامه را ادامه دهد: «این روزنامه را تا کشتی لنگر انداخته بود، من نوشتم. وقت حرکت که ممکن نیست نوشتن چیز را »یا در جایی آورده است: «این روزنامه را چون روز بود و گرم، شب به روشنی چراغ برق نوشتم....».
آرزو به دل ماندن رفتن به حرم حضرت زینب(س)رسول جعفریان گردآورنده کتاب وقارالدوله در نوشتهای میگوید:« بیاعتمادی زن نسبت به خودش در دوره قاجاری، در این سفرنامه آشکار است. این نکته را از جای جای این سفرنامه میتوان به دست آورد. بارها اشاره میکند که مردها هرچه بخواهند انجام داده و حرف خود را به کرسی مینشانند.
وی آرزوی زیارت مرقد حضرت زینب(س) را داشته اما امکان رفتن به دمشق با مسیری که کاروان داشته، نبوده است: «من بیچاره مبلغی پول دادم آخر هم زیارت حضرت زینب مرا نبردند. حالا برای من زبان هم دارد... زن هرکس باشد مردها حرف خودشان را به کرسی مینشانند.»
باور داشتن به بی عقلیاین در حالی است که وقارالدوله، یک زن اشرافی و همسر بزرگترین پادشاه قاجاری است.
متاسفانه وقارالدوله مثل خیلی از زنان دیگر، باور عمومی درباره زن را پذیرفته بود و خودش در این باره اعتراف جالبی دارد: «من بیعقل ضعیفه ناقص عقل چه عرض کنم که شایسته این بزرگوار باشد. زن چه عقل دارد که من باشم.
عدم عقل من همین جا شهادت میدهد که امروز صبح از ترس باران مثل باران گریه میکردم و وقت نوشتن این مختصر هم اسم روز شنبه را فراموش کردم و شنبه را ننوشتم و خط نکشیدم و در تحت جمعه نوشتم.
اینجا معلوم میشود که من بیچاره از عدم عقل این نوع نوشتم ولی ترس باران بود که عید طایفه را فراموش نمودم. معلوم است باقی زنهای دیگر را هم بدنام کردم. چه کنم؟ خدایا آخر چه قدر عذر بدتر از گناه بیاورم».
شکر گزاری همسر ناصرالدین شاه از زن بودنش !اما در قسمتهایی از نوشتههای خود وقارالدوله با دیدن بعضی از صحنهها و رنجهای مردها از زن بودن خود خوشحال میشود، او وقتی به جده میرسد و میبیند که حاجیها که سرشان هم باز است، چه قدر به زحمت افتادهاند، خدای را شکر میکند که مرد نشده است: «این حاجیها سرِ باز با این قدیفه روی شانههاشان بیچارهها اینقدر اینطرف و آن طرف بدوند که هلاک بشوند.
امروز شکر کردم که زن هستم و با این زبان نافهمها نباید اینقدر سروکله بزنیم».وی که در تمام این سفر، برادرش او را همراهی میکرده و همه کارهای وی را انجام میداده، در حسرت رفتن بازار گرفتار شده است تا جایی در خاطراتش هم به آن اشاره میکند: «زیاد غصه خوردم که با این حال نداری نگذاشتند یک دفعه بازار بروم، یک چیزی بخرم و هم بازارها را تماشا کنم. اگرچه احوال هم داشتم، داداشم مرا به بازار نمیبرد. من هم عربی بلد نبودم که خودم بروم. اهل مکه هم یک کلام فارسی بلد نیستند.»
من که در تهران کسی را ندارم!وقارالدوله همسر باسواد و جوان ناصرالدین شاه در نوشتههایش از رنجها و احساساتش در سفر به مکه هم نوشته است، از زمانی که درد مریضی وحشت مرگ را برای او نمایان میکند بخصوص بعد از اعمال حج که به آرامی مریض شده بود و در طول سفر به مدینه و بازگشت بیمار بود و حتی آرزوی مردن میکند.
در مسیر رفتن به مدینه مینویسد:«من میان کجاوه با خود خیال کردم که آن قدر به خدا التماس بکنم که نمیرم.
برای چه، دنیا که آخرش مرگ است، من هم که تهران کسی را ندارم که چشم به راه من باشد، هرچه هم به دنیا بمانم گناهم زیادتر خواهد شد. حالا هم در این زیارتها شاید تخفیف گناهانم شده باشد.
وصیتنامه هم که نوشتم. معتصمالملک شاید ادای وصیت مرا بکند. خانمها و دوستان هم حالا بیشتر طلب آمرزش برایم خواهند نمود. البته دلشان برای جوانی من خواهد سوخت.»